:

برگه مرخصی را که می دهند دستت بی قراری تا ساعت مقرر فرا برسد. زودتر می روی و جلوی در پادگان می ایستی، صبر میکنی تا این چند دقیقه هم تمام شود و دژبان امضا کند و در را برایت باز کند. و در این چند دقیقه بارها نظریه ی انیشتین برایت اثبات می شود، همانکه میگفت زمان برای موجودات متغیر است. آن پنج دقیقه انتظار برایت ساعت ها میگذرد انگار همه دست به دست هم دادند تا تو تا ابد در این پادگان پشت آن در های نرده ای بزرگ بمانی و رهایی انسان های آن طرف نرده ها را تماشا کنی.

از آنجا که بیرون می آیی خودت را مثل آن پلان های سریال ها میبینی که از بند رسته اند و تک تاکسی زردی رد می شود و دستی تکان میدهی و  فقط سوار می شوی. مهم نیست مقصد تاکسی کجاست فقط سوار می شوی تا بروی، بروی و دیگر اینجا نباشی، حتی یک ثانیه؛ که خدای نکرده یه وقت پشیمان نشوند.

شوق یار قدرت دودوتا چهارتا را ازت میگرد. دلت میخواهد فقط برسی. زمین و زمان را وصله میکنی که مسیر کوتاه شود و برسی. یک وصال دو نفره، یک بوسه، یک بغل و یک عاشقانه ی دونفره.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مطالب زيبا بهارم... گروه عکاسان شوش تجارت Michelle طرح من ارس فروشگاه سایت بلاگ بیست وبسایت شخصی امیر حسین جعفری پور