توی این لحظه‌های آخر بدجوری افتادم به مرور سالهایی که گذشت، مدام میرم تو فکر لحظه لحظه‌هایی که با بالا‌و‌پایین روزگار پیچ‌وتاب خوردم و پیش اومدم. گاهی شاد بودم و گاهی خسته، گاهی سرخوش و گاهی ناامید که فقط به یه چیز فکر میکردم که سال بعد و روزهای بعد بهتر از این باشه.

  • اسفند۹۰: همون سالی که دانشگاه قبول شدم، که نگم واسش چقدر جنگیدم و خدا میدونه جلوی همه وایسادم؛ آرزو کردم وارد فضای کار بشم و روسفید باشم از این انتخاب.
  • اسفند۹۱: سال سختی رو پشت سر گذاشته بودم، وارد کار حرفه‌ای شدم اما زندگی شخصیم عجیب بازی سرم آورد؛ تلخ و زهرمار، به تلخی علی‌کافه‌هایی که این روزها بی‌شیر‌ و شکر سر میکشم. همه آرزوم این بود که فقط به آرامش برسم.
  • اسفند۹۲:  توی کافه لانجین قلهک با مینا خداحافظی کردم و راهی سفر شدم. ۱۵ روز رو با مرتضی یعقوبی و تیممون ایران رو گشتیم و برای شبکه‌دو برنامه روزپخش ضبط کردیم و فرستادیم. لحظه سال تحویل حرم امام رضا بودیم، تجربه اولم بود که عید رو درکنار اون همه آدم باشم؛ اونجا آرزو کردم سال دیگه سالی باشه که با مینا بتونم بیام مشهد.
  • اسفند۹۳: در تدارک نامزدی بودیم و حالا دیگه مسئولیتم سنگین تر شده بود، و باید فکر آب و نون میبودم. آرزو کردم شرایط بر وفق مرادمون پیش بره.
  • اسفند۹۴: سالی رو گذروندم که کلی تجربه کسب کردم، از برنامه زنده شبکه چهار گرفته تا افق و یک . تازه زیر‌و‌بم زندگی متاهلی داشت دستم میومد و مدام جمله بابام تو سرم رژه میرفت: خربزه آب است. آخر سال آرزوم ثبات مالی بود.
  • اسفند۹۵: اون سال همه چیز خوب پیش رفت، من در شبکه افق کارمند شدم و اون روزها که شبکه فاخری بود و سرش به تنش می‌ارزید هم دوستهای خوبی پیدا کردم و هم با بهترین تهیه کننده‌های تلویزیون: پیام ابراهیم پور، الهه بهبودی و محمد علی‌بازی کار کردم. خلاصه همه چیز خوب بود الا دغدغه سربازی. خواسته‌ی دم سال تحویل‌م فقط آسون شدن سربازیم بود.
  • اسفند۹۶: شُکر. همه چیز خوب و دلنشین؛ سرباز شبکه‌افق شدم و دیگه چی بهتر از این، هم خدمتی بامرامی پیدا کردم که او هم سرباز افق شده بود و ظرف ۲ماه به بهترین دوستهای هم تبدیل شدیم. یکی از بهترین برنامه‌های شبکه رو اجرا کردم و چی بهتر از این که سرباز باشی و مجری و تدوینگر.
  • اسفند۹۷: تصویربرداری و ساخت کلیپ ناهار آخرسال صباایده به ما سپرده شده بود، آمدیم صباایده و همانجا دل من میان صفا و صمیمت و رفاقت‌شان جا ماند. آرزو کردم سربازیم که تمام شد بیایم صباایده. وَ آمدم.
  • اسفند۹۸: ۹۸ برای همه ایران سال سخت و بدی بود اما سوای همه آن، اوضاع من بد نبود؛ بهترین ها رو تجربه کردم و حرکتم رو به جلو بود. خداروشکر.

در این ساعات معلق میان بیست‌ونهم و یکم آرزویی کردم که امیدوارم بازهم همای سعادت روی شانه‌ام باشد و به خواست خدا برآورده شود. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آقای سر به هوا Gamo Mini فیلتر دستگاه تصفیه آب در شیراز فروشگاه هرمزکالا بدانيد و سفر کنيد کتابخانه بصيرت زنجان(روستاي نيماور) کتاب وب : بزرگترین رسانه و فروشگاه کتاب به زبان فارسی در وب تعزیه سنتی در شیراز تفکروپژوهش وحل مساله وراههاي دست يابي به حقيقت اسکریپت یاب : اولین مرجع اسکریپت رایگان و قالب وردپرس